بسم الله الرحمن الرحيم
جمعبندي آيات 190-195 سوره آل عمران
إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ؛
الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ؛
رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ؛
رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ؛
رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ؛
فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»
به يقين در آفرينش آسمانها و زمين، و در پي هم آمدنِ شب و روز، آياتي براي اهل خِرَد است.
همانان که خدا را ياد کنند، ايستاده و نشسته و بر پهلوي خويش [آرميده] ؛ و در آفرينش آسمانها و زمين تفکر نمايند: پروردگارا اين را باطل نيافريدي؛ منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش در امان بدار!
پروردگارا ! قطعاً تو کسي را که داخل آتش کني، حتماً خوار و رسوايش کردهاي؛ و ظالمان را ياوراني نباشد.
پروردگارا ! قطعاً ما دعوتگري را شنيديم که به ايمان فراميخواند که: به پروردگار خود ايمان آوريد؛ پس ايمان آورديم؛ پس گناهانمان را بر ما ببخش و بديهايمان را از ما بزداي و ما را در زمره نيکان درياب!
پروردگارا ! و به ما بده آنچه را به وسيله فرستادگانت به ما وعده دادهاي و روز قيامت ما را خوار مگردان؛ که تو هيچگاه خلف وعده نميکني. پس پروردگارشان برايشان اجابت فرمود: قطعاً من ضايع نميگردانم عمل هيچ عملکنندهاي از شما را، [اعم] از مرد يا زن، همهتان از يکديگريد؛ پس آنان که هجرت کردند و از ديارشان بيرون [رانده] شدند و اذيت ديدند در راه من، و جنگيدند و کشته شدند، حتماً بديهايشان را از آنان ميزدايم و بيشک آنان را داخل کنم به بهشتهايي که از پايين آنها نهرها جاري است، پاداشي است از نزد خداوند؛ و خداوند نزد اوست حُسن پاداش.
خداوند انسان را داراي ظرفيت مقام خليفةاللهي آفريد؛ و البته خود انسانهايند که بايد تلاش کنند اين مقام را به دست آورند. شرط اول رسيدن به اين مقام آن است که عقل و خِرد خويش را بهجد به کار اندازند و در زمره اولواالباب (صاحبان عقل ناب) درآيند؛ که اگر کسي صاحب عقل ناب شد، آفرينش آسمانها و زمين، و گردش شب و روز برايش نشانهها دارد؛ و جالب اينجاست که نگفت «نشانه بر چه چيزي»؟؛ يعني همين حس نشانهشناسي موضوعيت دارد؛ چنانکه گفتهاند عاقل را اشارتي بس باشد.
اما آنان که از عقل ناب بهره دارند، ويژگيهايي نيز دارند:
آنان در هر حال به ياد خدا هستند و به هدفمندي آفرينش آسمانها و زمين اذعان دارند؛
و چون هدفمندي عالَم را ميفهمند، به آخرت اذعان دارند؛ پس از پروردگارشان ميخواهند که آنان را از عذاب آخرت برهاند؛ آنان فهميدهاند که بازنده واقعي کسي است که در آخرت به عذاب گرفتار شود، ولو هر امکاناتي در دنيا داشته باشد، و ميدانند که نظام عالَم بر عدل استوار شده و کسي که راه ظلم را در پيش گيرد، يار و ياوري نخواهد داشت.
جالب اينجاست که تکيه کلام صاحبان خرد ناب، «ربنا . ربنا» است؛ و هر کلامشان را با ربنا آغاز مي کنند. گويي آن تفکر در آفرينش چنان وجود رب العالمين که رب آنها نيز هست را برايشان ملموس کرده، که جز او کسي را نميبينند و همه سخن و نجوايشان با اوست.
خردمنداني که اينچنين در آفرينش انديشه کرده، و به ربوبيت خداوند و هدفمندي جهان (معاد) و عدل الهي اعتراف نمودهاند، ميفهمند که خداوند در اين دنيا آنان را به حال خود رها نکرده است؛ پس نداي منادي الهي را - پيامبر باشد يا امام - با گوش جان ميشنوند و به نداي ايمان به پروردگار خويش لبيک ميگويند.
ايمان به پروردگار خود، يعني به رسميت شناختن و اعتراف کردن به اينکه آنان موجوداتي رها شده در عالم نيستند؛ و افق زندگي آنها افق حيواني و عرصه دنيا نيست؛ بلکه پروردگاري دارند که رب العالمين است؛ و با اتکاي بر چنان پروردگاري، مرتبهاي از مراتب هستي که نتوانند بدان راه يابند وجود ندارد؛ و اگر نرسيدني هست، تنها ناشي از پيامدهاي کارهايشان (ذنوب) و بديهاي خودشان (سيئات) است؛ پس اولين درخواستشان بعد از ايمان آوردن، اين است که خداوند آن پيامدها را بپوشاند و اين بديها را از وجودشان محو گرداند؛ و آنان را در زمره نيکان از دنيا ببرد و عاقبت به خير کند.
انساني که خود را اين گونه در نسبت با پروردگار خويش شناخت، وجهه همت خود را، نه دنيا، بلکه آخرت، آن هم لقاء الله، قرار ميدهد؛ پس آرزويش به نحو ايجابي، چيزي نيست که حتي خودش بتواند آن را بيان کند: آرزويش صرفا اين است که آنچه خود خدا از طريق پيامبرانش به او وعده داده را به او ارزاني دارد؛ و رسوايي و خواري خود را، نه در سختيها و حتي مسخرهشدنهاي دنيوي، بلکه در نرسيدن به اين مرتبه عظيم ميبيند.
انساني که چنين افقي در زندگياش در پيش گيرد، مرد باشد يا زن، حتما درخواستش مورد اجابت خداوند قرار ميگيرد و هيچ عملي از او هدر نميرود. از اين روست که سختترين سختيها، از هجرت و رانده شدن از ديار و اذيت شدن در راه خدا گرفته، تا پيکار و شهادت در راه خدا، برايش گوارا ميشود؛ و البته خداوند هم اين گوارايي را در او دوچندان ميکند: هم بديهايش را از او ميزدايد و محو ميکند؛ و هم او را در بهشتهايي خرم و سرسبز با آبهايي روان و دلانگير وارد ميکند؛ که اينها صرفا پاداشي ابتدايي از جانب خداست؛ و آن پاداش خاصي که خداوند براي خوبان مهيا کرده، چيزي است که فقط بايد رفت و ديد.
در آيه قبل بيان شد که ماده «سفح» در اصل بر ريختن چيزي دلالت ميکند و برخي توضيح دادهاند که اين ماده نقطه مقابل ماده «حصن» است و در نه هرگونه ريختن، بلکه ريختني است در جايي که اقتضاء و شأن آن اين بوده که حفظ شود؛ و تفاوت آن با کلماتي مانند «سقط» و «صبّ» و «سکب» و «سفک» در اين است که:
«سقط» فرود آمدن از بالا به طور دفعي و بدون اختيار است؛
«صبّ» مطلق ريختن از بالا به پايين است بدون هر گونه قيدي، که هم در امور مادي و هم در امور معنوي به کار ميرود؛
«سکب» مطلق ريختن در ماده است بدون اينکه حفظ و نگهدارياي [= پرهيز از ريختن] مد نظر باشد؛
«سفک» ريختني است که در آن دشمني مد نظر است.
کاربرد اين ماده، بويژه در مورد ريختن خون شايع است «دَماً مَسْفُوحاً» (انعام/145) و «سِفاح» براي اشاره به عمل کاري است از اين جهت که مرد منياش را به باطل و بدون نکاح در زن ميريزد و از زجاج نقل شده که «سفاح» و «مسافحه» درباره کاري است که به رابطه با هرکسي تن ميدهد وگرنه در مورد کسي که فقط با يک نفر رابطه برقرار کند تعبير «ذات خدن» به کار ميرود. البته برخي بر اين باورند که وجه تسميه سفاح اين است که نقطه مقابل «حصن» و عفت است و «مُسافح» کسي است که خود را حفظ نکرده و از حد عفت و خويشتنداري خارج شده باشد: «مُحْصِنينَ غَيرَ مُسافِحينَ» (نساء/24 و مائده/5) «مُحْصَناتٍ غَيرَ مُسافِحاتٍ» (نساء/25) که چنانکه مشاهده ميشود اين تعبير هم در مورد ن و هم در مورد مردان به کار رفته است.
جلسه 951 http://yekaye.ir/an-nesa-4-24/
ماده «خدن» در اصل بر مصاحبت [همنشيني) و رفاقت و همصحبتي دلالت دارد (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص163) و «خِدن» که هم براي مذکر و هم براي مونثبه کار ميرود و جمع آن «أخدان» است را به معناي دوست (مجمع البيان، ج3، ص54) و همنشين (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص163) دانستهاند. برخي تاکيد کردهاند که «خدن» نه مطلقِ دوست، بلکه براي دوستي مخفيانه (المصباح المنير، ج2، ص165) به کار ميرود و ديگران تاکيد کردهاند که اساساً تفاوت اصلي اين کلمه با کلماتي کانند «مصاحب» و «رفيق» در همين است که در اين ماده علاوه بر معناي دوستي و همنشيني، معناي مخفيانه بودن نيز لحاظ شده است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص29) و برخي اضافه کردهاند که اغلب استعمال اين کلمه در جايي است که همنشنيني از روي شهوتراني باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص277) و با اين توضيح بخوبي معلوم ميشود که دو تعبير «لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» (نساء/25)و «لا مُتَّخِذي أَخْدان» (مائده/5) به ترتيب در مقام مذمت آنچه امروزه دختراني که دوستپسر اتخاذ ميکنند و پسراني که دوستدختر برميگيرند، به کار رفته است.
ماده «خدن» تنها همين دو بار در قرآن کريم به کار رفته است.
در آيه 15 بيان شد که ماده «فحش» (با کلماتي همچون فُحْش و فَحْشَاء و فَاحِشَة) در اصل دلالت بر زشتي و قبح و شناعت در چيزي ميکند، به طوري که در مورد هر چيزي که از حد خودش کند (که به نحوي موجب کراهت شود) «فاحش» گفته ميشود؛ «فاحشة» عملي است که زشتي آن شديد است؛ و کلمه «فحشاء» (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ؛ بقره/169) به خاطر «مد»ي که در کلام دارد، مفهومش شديدتر از «فاحِشَة» است.
همچنين اشاره شد که اين کلمه بسياري از اوقات به طور خاص در مورد «روابط جنسي نامشروع» (اعم از و لواط و مساحقه) به کار ميرود: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَة» (طلاق/1) ، «وَ لا تَقْرَبُوا اِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً» (اسراء/32) ، «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ» (اعراف/80) ، «وَ اللاَّتي يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ» (نساء/15)
جلسه 942 http://yekaye.ir/an-nesa-4-15/
در آيه 18 همين سوره بيان شد که ماده «عذب» در معاني بسيار متعددي به کار رفته است، تا حدي که برخي از اهل لغت مانند ابن فارس، از اينکه يک اصل واحدي براي تمامي اين معاني بيابند اظهار عجز کردهاند؛ برخي همچون راغب اصفهاني سعي کردهاند دو معناي اصلي براي اين واژه مطرح کنند، يکي معناي طيب و گوارا، و ديگري به معناي عذاب دادن، يا کتک زدن و شکنجه دادن، و همه معاني اخير را به نحوي به اين دومي برگردانند، هرچند اين احتمال را هم دادهاند که اصل عذاب دادن هم به نحوي به «عَذب: گوارايي» برگردد بدين صورت که تعذيب به معناي «زايل کردن عَذب و گوارايي معيشت» باشد.
هرچه باشد، عذاب در اين معناي دوم با معناي «درد» (ألم) و «عقوبت» (تنبيه کردن) بسيار نزديک است؛ و در تفاوت «عذاب» و «ألم» گفتهاند که در مفهوم عذاب، نوعي استمرار نهفته است اما «درد» وما بدين معنا نيست که ادامه داشته باشد؛ و در تفاوت «عذاب» با «عقوبت» گفتهاند که عقوبت در جايي به کار ميرود که شخص سزاوار تنبيه باشد، اما عذاب وما چنين نيست و نهتنها در مورد کساني که مستحق عقوبتند، بلکه در مورد آزار و اذيت اشخاص بيگناه هم اين تعبير به کار ميرود.
جلسه 945 http://yekaye.ir/an-nesa-4-18/
در آيه 9 همين سوره بيان شد که ماده «خشي» در اصل دلالت بر نوعي خوف و ترس ميکند و البته با توجه به اينکه در برخي آيات در کنار «خوف» مطرح شده (لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى؛ طه/77) تفاوت ظريفي با «خوف» و «ترس» دارد. راغب اصفهاني «خشيت» را خوفي دانسته که همراه با نوعي تعظيم نسبت به امر مورد نظر باشد، و شايد بدين جهت است که در آيه قرآن آن را خاص علماء دانسته است (إِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛ فاطر/28). اما مرحوم مصطفوي با توجه به برخي از کاربردهاي قرآني اين واژه مانند «فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً» (کهف/80) «تَخْشَوْنَ كَسادَها» (توبه/24) «ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ منکم» (نساء/25) «خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» (اسراء/31) و «خَشْيَةَ الْإِنْفاق» (اسراء/100) با اين تحليل مخالفت کرده، و گفتهاند که معناي اين ماده «مراقبت و محافظت کردني است که همراه با خوف باشد» و به لحاظ معنايي به ماده «خشع» نيز نزديک است (خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّه؛ /21) اما با توجه به توضيحات عسکري در فروق اللغه به نظر ميرسد که اين معنا، معناي «اتقاء» است و شايد تعبير بهتر اين است که بگوييم محور معناي «خشيت» خوف است، و البته خوفي است که شخص را به مراقبت وادارد. در واقع در هر دو کلمه «خشيت» و «اتقاء» دو معناي خوف و مراقبت وجود دارد اما در خشيت محور اصلي خوف است و در اتقاء محور اصلي مراقبت است.
جلسه 934 http://yekaye.ir/an-nesa-4-9/
ماده «عنت» در اصل برسختي و شدت (مجمع البيان، ج3، ص54) و مشقت و مانند آن و چيزي که صحت و سهولت در آن راه نداشته باشد (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص150) دلالت دارد؛ و برخي افزودهاند که وارد شدن در مشقتي است که با اختلال [در معيشت و برنامههاي زندگي] همراه باشد[1]. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص234) «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ» (آل عمران/118) «عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ» (توبه/128) «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ» (حجرات/7)
در مورد کلمه «عَنَت» (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ؛ نساء/25) از نظر خليل،وارد کردن مشقت بر انسان است (كتاب العين، ج2، ص72) و از مبرد هم نقل شده که به معناي هلاکت است. (مجمع البيان، ج3، ص54) از ابن دريد نقل شده که «عنت» سختگيري و شخصي را در موقعيت دشوار و ناخوشايند قرار دادن است و به همين مناسبت است که اين تعبير را در مورد کسي که مرتکب گناهي ميشود به کار ميبرند و ظاهرا معنايش در اين آيه نيز همين است که اين ازدواج با کنيزان به شما اجازه داده شود در مورد کسي که ميترسد به گناه و مشقت بيفتد (معجم المقاييس اللغة، ج4، ص150)
اين ماده وقتي به باب افعال برود متعدي ميشود و به معناي کسي را در مشقت و سختي انداختن است: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ» (بقره/220)
ماده «عنت» و مشتقات آن همين 5 مورد در قرآن کريم به کار رفته است.
[1] راغب اصفهاني اصل اين ماده را شبيه معانده گرفته اما معاندهاي که در آن خوف و هلاکت باشد و عجيب اينجاست که عبارت «عنت» در آيه «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ» (طه/111) را در همين باب آورده است:
الْمُعَانَتَةُ كالمعاندة لكن المُعَانَتَة أبلغ، لأنها معاندة فيها خوف و هلاك، و لهذا يقال: عَنِتَ فلان: إذا وقع في أمر يخاف منه التّلف، يَعْنَتُ عَنَتاً. قال تعالى: لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ [النساء/ 25]، وَدُّوا ما عَنِتُّمْ [آلعمران/118]، عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ [توبة/128]، وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ أي: ذلّت و خضعت، و يقال: أَعْنَتَهُ غيرُهُ. وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ [بقرة/220]، و يقال للعظم المجبور إذا أصابه ألم فهاضه: قد أَعْنَتَهُ. (مفردات ألفاظ القرآن، ص589-590)
در حالي که همان طور که ديگران تذکر دادهاند اين کلمه از باب «عني» است و احتمالا اين معنايي که ابيشان براي «عنت» بيان کرده ناشي از همين اشتباهش بوده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص234)
بسم الله الرحمن الرحيم
952) سوره نساء (4) آيه 25
وَ مَنْ لَمْ يسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ ينْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَينَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيهِنَّ نِصْفُ ما عَلَي الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِي الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ
29 محرم- 12 صفر 1440
و کسي از شما که به لحاظ سعه [مالي] توان آن را نداشت که با آن مومنههاي آزاده ازدواج کند، پس، از آن کسان که تحت ملکيت شماهاست، از آن دختران جوان باايمانتان [همسري اختيار کند]؛ و خداوند به ايمان شما آگاهتر است؛ شما از يکديگريد؛ پس با اجازه کسانِشان با آنان نکاح کنيد و مهريهشان را به نحو شايسته به آنان دهيد، در حالي که پاکدامن بوده باشند، نه بيعفت، و نه اهل دوستيهاي پنهاني؛ پس هنگامي که شوهردار شدند، آنگاه اگر زشتکارياي مرتکب شدند، پس بر آنان نيمي از آن کيفري است که بر ن آزاد است؛ اين [حکم] براي آن کس از شماست که از رنج و محنت هراس داشت؛ و اينکه صبر کنيد برايتان بهتر است؛ و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.
هر دو کلمه «الْمُحْصناتِ» و «مُحْصناتٍ» در اين آيه در اغلب قرائات به صورت «مُحصَنات» (اسم مفعول) قرائت کردهاند، اما در قرائت کسائي (از قراء سبعه و اهل کوفه) و حسن (از قراء اربعه عشر) و علقمه به صورت «المُحصِنات» قرائت شده است. (معجم القراءات، ج2، ص51)[2]
در اغلب قرائات به صورت «بأيمانکم» (به ايمان شما) قرائت شده است؛ اما در يکي از قرائات غيرمشهور (جناح بن حبيش) به صورت بِأيمانِكُمْ (أميان، جمعِ يمين، به معناي سوگند) قرائت شده است. (معجم القراءات، ج2، ص52)[3]
در قرائت اهل مکه (ابن کثير) و مدينه (نافع) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و معدودي از اهل کوفه (روايت حفص [و نيز روايت شيبان] از عاصم) نيز قرائت ابوجعفر و يعقوب (از قراء عشره) و قرائتي از ابن عباس به صورت مجهول (أُحصِنَّ) قرائت شده است؛
اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائي و روايت شعبه [و نيز روايت مفضل] از عاصم) و خلف (از قراء عشره) اعمش و حسن (هر دو از قراء اربعه عشر) و قرائتي از ابن مسعود به صورت فعل معلوم (أَحْصَنَّ) قرائت شده است؛ که در اين صورت يعني «با ازدواج خود را در حصن قرار دادند»؛ که البته برخي اين را به معناي «اسلام آوردند» هم دانستهاند.
مجمع البيان، ج3، ص54[4] و 49[5]؛ معجم القراءات، ج2، ص53[6]
[1]. برخي از اختلاف قرائتهايي که ظاهرا در معنا تاثيري ندارد:
الْمُؤْمِناتِ / الْمُومِناتِ: قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأزرق وورش والأصفهاني «المومنات» بإبدال الهمزة واواً وكذا جاءت قراءة حمزة في الوقف. (معجم القراءات، ج2، ص51)
يعقوب تمام کلمات فَانْكِحُوهُنَّ ، أَهْلِهِنَّ ، آتُوهُنَّ ، أُجُورَهُنَّ ، فَعَلَيهِنَّ را هنگام وقف با هاء سکت (فَانْكِحُوهُنَّه ، أَهْلِهِنَّه ، آتُوهُنَّه ، أُجُورَهُنَّه ، فَعَلَيهُنَّه) قرائت کرده است و البته لازم به ذکر است که وي در مورد آخر، علاوه بر اينکه در وقف هاء سکت را اضافه ميکند فَعَلَيهِنَّ را به صورت فَعَلَيهُنَّ قرائت کرده است؛يعني ضمه «ه» را همچنانکه در اصل بوده حفظ کرده، برخلاف بقيه که از باب همراهي با ياء قبل آن به صورت مکسور قرائت ميکنند. (معجم القراءات، ج2، ص52-54)
[2]. قرأ الكسائي والحسن وعلقمة بن قيس «المحصِنات» و «محصِنات» بكسر الصاد. وقراءة الباقين «المحصَنات» و «محصِنات» بفتحها، وتقدم هذا في الآية السابقة.
[3]. قراءة الجماعة « بإيمانكم» بكسر الهمزة. وقرأ جناح بن حبيش «بأيمانكم» بفتح الهمزة جمع يمين.
[4]. قرأ أهل الكوفة غير حفص «فإذا أَحْصَنَّ» مفتوحة الهمزة و الباقون «أُحْصِنَّ» بضم الهمزة و كسر الصاد.
[5]. قد فسر قوله «وَ مَنْ لَمْ يسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ ينْكِحَ الْمُحْصَناتِ» بالعفائف و يقع على التزويج كما في الآية و يقع على الإسلام كما فسر من قرأ فإذا أحصن بفتح الهمزة بأسلمن.
[6]. قرأ حمزة والكسائي وأبو بكر عن عاصم وكذا المفضل عنه والأعمش والحسن وخلف وابن مسعود « أَحصَنَّ» بفتح الهمزة على البناء للفاعل، أي: أحصن أنفسهن بالتزويج.
وقرأ حفص وشيبان عن عاصم وابن كثير ونافع وأبو عمرو وابن عامر وأبو جعفر ويعقوب وابن عباس «أُحصِنَّ» بضم الهمزة على البناء للمفعول.
12) «وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً»
اگرچه غرايز انسان، انسان را به سوي شُحّ (بخل ورزيدن همراه با حرص زدن) ميراند؛ و نفس همواره در محضر شح احضار ميشود؛ اما انسان، فطرت هم دارد؛ اراده و اختيار هم دارد؛ مي تواند از حق خود بگذرد؛ در حق ديگران نيکويي بورزد؛ و در يک کلام نفس خود را نگهدارد (تقوي، يعني خودنگهداري).
اين توصيه به «تتقوا»، که بعد از اشاره به احضار نفس در محضر «شح» آمده، عبارت اخراي همان است که در دو آيه ديگر فرمود: «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ: و هرکس شُحّ نفس خويش را نگه دارد پس ايناناندن که رستگارانند.» (/9؛ تغابن/16).
برخي امثال روسو بر اين باورند که همه بديها از جامعه برميخيزد و اگر انسان ميتوانست وارد جامعه نشود پيروي از طبيعتش او را خوشبخت ميکرد. اما اين باوري ناصواب است.
انسان موجودي است که طبيعتش در ضمن فطرتش آفريده شده است. طبيعت انسان همان ابعاد غريزي اوست که با حيوانات مشترک، و بالفعل در او موجود است؛ ولي فطرتِ [= خلقت بسيار خاص و بينظيرِ] وي، همان روح عظيم و بينهايتطلب اوست که بالقوه ميل به سوي کمال مطلق دارد؛ اما براي به فعليت رسيدنش بايد خود را در مسيري که فطرت برايش ترسيم ميکند نگه دارد. در واقع، طبيعت و غريزه وضعيت بالفعل اوست؛ و فطرت وضعيت بالقوه او که بايد آن را شکوفا کرد.
اگر کسي به شکوفا کردن فطرتش اهتمام نورزد و غريزه و طبيعتش را آزاد بگذارد، اين غريزه و طبيعت، چون در بستر ظرفيت بينهايتطلبي انسان کار ميکند سر به طغيان و نابود کردن خود و عالم برميدارد. حيوان داراي طبيعت و غريزه هست؛ اما چون فطرت ندارد، اميال غريزياش در همان حد طبيعت وي را به فعاليت وامي دارد؛ همين که نياز طبيعياش رفع شد؛ آرام ميگيرد. حتي حيواني که طبيعتش بر درندهخويي است؛ درنده خويياش حد دارد. اما انسان چون غريزهاش در بسيتر واقعيت فطرتش حرکت ميکند؛ اگر ابعاد اصيل خود فطرت شکوفا نشود، اين اميال غريزي در افق بينهايتطلبي فطرت رقتار خواهد کرد؛ از اين رو، در شهوتراني، درندهخويي، و ساير ابعاد حيواني، در هيچ حدي متوقف نخواهد شد.
پس اين گونه نيست که اگر کسي صرفا از طبيعت بالفعلش پيروي کند سعادتمند گردد. خير، بايد آن فطرت بالقوهاش را شکوفا کند تا بتواند در مسير سعادت گام بردارد؛ وگرنه اگر طبيعت بخواهد از ظرفيتهاي فطرت استفاده کند، «شُح» پديد ميآيد؛ يعني ترکيب پيچيدهاي از حرص زدن و بخل ورزيدن؛ هم براي به دست آوردن هر چيزي بشدت حرص ميزند؛ وهم با اينکه به بسياري از چيزها نياز ندارد و تا آخر عمرش هم چهبسا نياز پيدا نکند، همچنان در حفظ آن براي خود و مانع شدن ديگران از دستيابي به آن امکانات بخل خواهد ورزيد.
شايد يکي از مهمترين علل تفاوت بنيادين نگاه اسلامي (که تقوي را مهمترين ارزش انساني ميشمرد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم؛ حجرات/13) با نگاههاي ليبراليستي (که آزادي را مهمترين ارزش ميشمارند) در همين فهم عميق از انسان باشد. اگر از اغراض اقتصادي و سياسي و . صرف نظر کنيم، به لحاظ معرفتشناسي، مشکل ليبرالها همين مبناي روسو است که خوشبختي فرد را در هرچه آزادتر بودن وي ميانگارند؛ چون انسان را صرفا حيواني ديدهاند که از البته از اختيار برخوردار است؛ اما در نگاه اسلامي توجه ميدهد که درست است که يک ويژگي بارز انسان برخورداري از اراده و اختيار به معناي خاص آن است؛ اما ويژگي از آن مهمتر، برخورداري از فطرتي عظيم است، که اگر پرورش نيابد و غريزه بخواهد آزادانه بر آن سوار شود، هم خود انسان و هم کل نظام عالم را يکسره به فنا ميدهد.
13) «وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً»
درباره مخاطبِ «اگر احسان کنيد و تقوا پيشه نماييد»،
الف. خطاب به شوهران است؛ بدين بيان که احسان و نيکوکاري، صبر کردن است بر آنچه از نتان خوش نميداريد؛ و تقوا، خودداري کردن است از ستم بر آنها خصوص تامين نفقه و ساير حقوق شرعيشان؛ که اگر چنين نکنيد خداوند از آنچه از شما در خصوص آنان سر ميزند آگاه است و جزاي شما در قبال آنچه به ايشان ميکنيد را خواهد داد (مجمع البيان، ج3، ص184[1]؛ الميزان، ج5، ص101[2]؛ مفاتيح الغيب، ج11، ص237[3])
که در اين صورت، تناسبي برقرار ميشود بين دو توصيه، يعني توصيه مصالحه و صلح [از حق خود گذشتن]، توصيه به زن است (تدبر8-الف) و توصيه به احسان، توصيه به مرد؛ و آنگاه در جمله آخر ميخواهد بفرمايد: چه گذشتن [زن] از حقّ خود، و چه نيكى [مرد] به همسر، همه در محضر خداوند است. (تفسير نور، ج2، ص177)
ب. اين خطاب هم شامل مردان ميشود و هم ن؛ يعني هر دو را به نيکوکاري در حق ديگري و ظلم نکردن به او فراميخواند (مفاتيح الغيب، ج11، ص237[4]) يعني گمان نکنيد که اگر شح نفس را نگه داشتيد و تقوا پيشه کرديد، ضرر کردهايد. خير؛ حتي اگر در ظاهر طرف مقابل شما (اگر زن هستيد، شوهرتان؛ و اگر مرد هستيد همسرتان) زيادهخواهي کرد و شما براي پاسداشت پيوند مقدس ازدواج وحفظ نظام خانواده، از حق خود گذشتيد، خداوند از آنچه انجام مي دهيد، کاملا باخبر است و نميگذارد ذرهاي زيان بينيد.
ج. اين خطابي عام است؛ که احسان، رعايت نيکويي در سخن و فعل است، و تقوا، پرهيز از مطلق معاصي (مجمع البيان، ج3، ص184[5])؛ آنگاه در خصوص نزاع زن و شوهر، هم خطاب به خود آنهاست (همانند توضيح بند ب) وهم شامل حال ديگران ميشود؛ يعني اگر با مصالحه بين زن و شوهر نيکوکاري بورزيد و آنان را از اينکه بر همديگر تعدي کنند نگه داريد. (مفاتيح الغيب، ج11، ص237[6])
14) «أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما . وَ إِنْ تُحْسِنُوا .»
نظام حقوقى اسلام با نظام اخلاقى آن آميخته است. (تفسير نور، ج2، ص177)
15) «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً . فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً»
مرد هوسباز بداند كه اگر به خاطر كاميابى خود، همسر قبل را در فشار قرار دهد و او به ناچار مسئلهاى را بپذيرد، خدا به عملكردش آگاه است. (تفسير نور، ج2، ص177)
[1] . «وَ إِنْ تُحْسِنُوا» خطاب للرجال أي و إن تفعلوا الجميل بالصبر على ما تكرهون من النساء «وَ تَتَّقُوا» من الجور عليهن في النفقة و الكسوة و العشرة بالمعروف . «فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً» أي هو سبحانه خبير بما يكون منكم في أمرهن بحفظه لكم و عليكم حتى يجازيكم بأعمالكم.
[2] . هو موعظة للرجال أن لا يتعدوا طريق الإحسان و التقوى و ليتذكروا أن الله خبير بما يعملونه، و لا يحيفوا في المعاشرة، و لا يكرهوهن على إلغاء حقوقهن الحقة و إن كان لهن ذلك.
[3] . فيه وجوه: الأول: أنه خطاب مع الأزواج، يعني و إن تحسنوا بالإقامة على نسائكم و إن كرهتموهن و تيقنتم النشوز و الإعراض و ما يؤدي إلى الأذى و الخصومة فإن اللَّه كان بما تعملون من الإحسان و التقوى خبيرا، و هو يثيبكم عليه.
[4] . الثاني: أنه خطاب لوج و المرأة، يعني و إن يحسن كل واحد منكما إلى صاحبه و يحترز عن الظلم.
[5] . قيل أن تحسنوا في أقوالكم و أفعالكم و تتقوا معاصي الله.
[6] . الثالث: أنه خطاب لغيرهما، يعني أن تحسنوا في المصالحة بينهما و تتقوا الميل إلى واحد منهما.
1) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
با اينکه انسانها در عميقترين وضعيت وجوديشان سه دسته شدهاند، اما با توجه به وضعيت نهايي انسان که يا به بهشت ميرود ويا به جهنم، انتظار اوليه اين است که تقسيم نهايي انسانها دو دسته باشد.
حديث 3 عملا رمز اين نکته را برملا ميسازد. پيامبر اکرم ص بخوبي نشان ميدهند که در تقسيم اول، انسانها به همين دو گروه تقسيم ميشوند؛ اما در يک مرتبه بالاتر، اين گروه بهشتياناند به دو گروه تقسيم ميشوند.
شايد بتوان گفت، رفعت مقام «سابقون» نسبت به «اصحاب ميمنه» بقدري زياد است، که اگر تفاوت بهشتيان معمولي (اصحاب يمين و ميمنه) و جهنميان (اصحاب شمال و مشئمه) آنها را دو گروه ميکند، تفاوت اين اولياء الله با ساير بهشتيان نيز سزاوار است که آنها را در دو گروه قرار دهد.
شايد اگر روايت معروف تقسيمبندي سهگانه عبادات (عبادت عبيد و تجار و احرار) را بر اين تقسيمبندي سهگانه تطبيق دهيم، معلوم شود که چرا اين تقسيم بهشتيان موجب شده که از اساس، تقسيمبنديِ سهتايي مطرح شود.
2) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
چنانکه همه مفسران در اينجا توضيح دادهاند، «ازواج» در اينجا به معناي «زوجِ» دوتايي نيست؛ و به کلماتي همچون «اصناف» و «جماعات» نزديکتر است. البته برخلاف آنچه در زبان فارسي معروف است که «زوج» را براي «دوتا» به کار ميبريم، کلمه «زوج» صرفا بر «يکي از طرفين» که همواره با ديگري همراه است به کار ميرود نه براي نشان دادن «هردو». با اين حال، جاي انکار ندارد که باز «زوج» براي جايي به کار ميرود که يک قرين براي شخص مورد نظر در کار باشد. پس چرا اين تعبير به کار برده شد؟
الف. در نکات ادبي بيان شد که کلمه «زوج» در اصل براي مقارنت اشياي مشابه به کار رفته است، و چون تشابه يک نحوه مقارنت بين دو چيز ايجاد ميکند، به دو چيز مقارن هم «زوجين» گفته شده است. شايد علت به کار بردن کلمه «أزواج»براي اين جماعتها تاکيد بر شدت ارتباط و قرين بودن اين گروهها باشد.
ب. شايد نکتهاش در تکراري باشد که در آيات بعد آمده است. در هر آيهاي اين گروه را دوبار ذکر کرده است. البته شايد گفته شود که بار دوم که با تعبير «ما .؟» آمده، فقط يک سوال و اعجاب است: «فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ، وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ: پس اصحاب ميمنت، و اصحاب ميمنت چيست؟ و اصحاب شومي، و اصحاب شومي چيست؟» اما آنچه احتمال فوق را بالا ميبرد گزينه سوم است که ديگر کلمه «ما» ندارد و ميفرمايد «السابقون السابقون».
ج. .
3) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
معناي اوليهاي که از اين آيه به ذهن متبادر ميشود تقسيمبندي انسانها در اين سه دسته است؛ اما با توجه به قاعده امکان استعمال يک لفظ در چند معنا، معاني ديگري هم براي اين تعبير متصور است؛ از جمله اينکه ضمير جمع در «کنتم» عام استغراقي باشد تا عام مجموعي؛ يعني خطاب به تک تک انسانها باشد، نه به جماعت انسانها؛ آنگاه معنايش اين خواهد بود که در هريک از شما اين سهگانه وجود دارد؛ يعني در وجود هريک از شما، هم اصحاب ميمنه هست، هم اصحاب مشئمه و هم سابقون؛ و خود شماييد که بايد يکي از اين سه را در خود برتري دهيد و تکليف نهاييتان را آن قرار دهيد.
4) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
چرا از تعبير «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً: و زوجهايي سهگانه بوديد» استفاده کرد و نفرمود: «توا: زوجهايي سهگانه مي باشيد»، يا «صرتم: زوجهايي سهگانه شديد» ويا «تصيروا: زوجهايي سهگانه ميشويد»
الف. حضور در قيامت و كيفيّت محشور شدن، به قدرى حتمى است كه گويا در گذشته محقق شده است. (تفسير نور، ج9، ص421)
ب. ميخواهد به حقيقت باطنياي که در همين دنيا در انسانها موجود بوده اشاره کند. (شبيه مطلبي که در جلسه قبل، تدبر2 گذشت)
ج. .
5) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً»
اين سوره توضيح واقعه قيامت است. در آيات قبل، درباره برخي از واقعياتي که با وقوع قيامت بر همگان آشکار ميشود سخن گفت: اينکه همه چيز را زير و رو ميکند؛ زمين را بشدت ميلرزاند و کوهها را خرد و خمير و همچون گرد و غباري پراکنده ميسازد. از اين آيه تا بيش از نيمي از سوره، به دستهبندي سهگانهاي در ميان آدميان ميپردازد؛ و اگر باور کنيم که اين واقعه، آنچه در مقابل ما واقعيت به نظر ميرسيد را زير و رو ميکند و برملاکننده واقعيت نهايي است، بايد گفت مهمترين و اساسيترين دستهبندي در انسانها، همين دستهبندي سهگانه است.
هر الگوي انسانشناسياي بر دستهبندياي از انسانها استوار است؛ اساسا وقتي ما با واقعيات متکثر مواجه ميشويم، براي فهم بهتر آنها چارهاي نداريم جز اينکه دستهبندياي ارائه دهيم و آن افراد متکثر را در چند دسته قرار دهيم و بر اساس آنها همه آنها را بشناسيم. امروزه انواع دستهبنديها از انسانها وجود دارد: بر اساس رنگ و نژاد (سفيدپوست، سياهپوست، .)، زبان (فارس، عرب، ترک، .)، مليت (ايراني، عراقي، .)، منطقه جغرافيايي (آسيايي، آفريفايي، و .)، سن (کودک، نوجوان، .)، طبقه اجتماعي (سرمايهدار، کارگر، .)، شغل (پزشک، معلم، .)، جنسيت (زن و مرد)، دين و مذهب (مسلمان، مسيحي، .)، شکل و شمايل (بلند قد و کوتاهقد، چاق و لاغر، زيبارو و زشترو، .)، روحيات (تندمزاج، سردمزاج، .)، و . .
اين دستهبنديها برخي بر اساس امور اعتباري و قراردادي است (مانند مليت) و برخي بر اساس امور واقعي و عيني (مانند سن)؛ در برخي بر اساس امري در خود انسانهاست (مانند رنگ) و برخي بر اساس وضعيتي خارج از انسان (مانند منطقه جغرافيايي)؛ و بسياري از اينها هم ترکيبي از اين امور است. نکته مهم اين است که هر دستهبندياي فهم خاصي از انسانها و موقعيت و روابط و اوصاف و . آنها به دست ميدهد، که در شناخت رفتارهاي آنها و نوع تعاملي که با آنها بايدقرار کنيم و انتظاراتي که از آنها داريم موثر است. هرچه اين دسته بندي بر اساس امور واقعيتر (در مقابل اعتباري) و ماندگارتر (در مقابل موقت و گذرا) در حقيقت انسان باشد، فهم عميقتر و ريشهدارتري از انسان در اختيار ما قرار ميدهد. مثلا با توجه به اينکه انسانها براحتي ميتوانند شغل، طبقه اجتماعي ويا حتي مليت خود را تغيير دهند، شناختهاي اينچنين از يک انسان، شناختي بسيار در معرض تغيير است؛ بويژه که گاه يک نفر در ذيل چند عنوان از اين دستهبنديها قرار ميگيرد؛ و گاه هريک از اين دستهبنديها وصف متفاوت (و گاه متعارض)ي به وي نسبت ميدهد؛ مثلا ميگوييم که «سرمايهداران چنين و چناناند» و يا «ايرانيها چنين و چناناند» معلوم نيست که چه اندازه اين حکم ما درباره شخص سرمايهدار ايرانياي که الان در مقابل ماست، صادق باشد؛ و گاه به ازاي فلان خصلت عمومي در سرمايهداران، خصلتي خلاف آن در ايرانيها مطرح است.
با اين توضيح ميتوان فهميد که عميقترين انسانشناسي، آن است که دستهبندياش را بر اساس نهاييترين لايه وجودي و حقيقت نهايي هر انسان قرار دهد، حقيقتي که هيچگاه - حتي با مرگ - از او جدا شدني نيست؛ و کسي که بتواند انسانها را بر اين اساس، فهم کند عميقترين فهم از انسانها را خواهد داشت و به بهترين سبک تعامل با آنها دست خواهد يافت.
با اين اوصاف، اين سوره (و بلکه هر آيه و سورهاي که درباره قيامت سخن ميگويد) در مقام معرفي عميقترين لايههاي انسانشناسي است؛ و صرفا براي يک بشارت و هشدار نيست؛ بلکه همين خصلت تبشيري و انذارياش هم ناشي از اين فهم عميقي است که در خصوص حقيقت انسان براي خود او پديد ميآورد.
عميق ويا سطحي بودن دستهبنديها به معناي اين نيست که دستهبندي عميق ميتواند جايگزين دستهبندي سطحي شود ويا با داشتن عميقترين دستهبندي، نيازي به ساير دستهبنديها نداشته باشيم. به تعبير ديگر، شناخت عميقترين لايه وجودي انسان، ما را از اينکه مستقلا به شناخت لايههاي ديگر وجود انسان اقدام کنيم بينياز نميکند؛ و هر لايهاي از انسان، اقتضائات خود را دارد؛ و خود قرآن کريم هم انواعي از دستهبنديها را در ميان انسانها مطرح کرده است. مثلا يک سطح انسانشناسي، سطح رفتاري آنهاست که انسانها را در دستههاي نيکوکار و بدکار و . قرار ميدهد. سطح عميقتري از آنها، سطح باورهاي عميق آنهاست که انسانها را در دستههاي مومن و منافق و . قرار ميدهد. با اين حال، اين گونه نيست که اگر کسي مومن شد هرگز عمل بدي از او سر نزند ويا اگر منافق شد مطلقا کار خوبي انجام ندهد.
درباره این سایت